تاریخ: 01 ارديبهشت 1403 - 11 شوال 1445 - 2024 April 20
کد خبر: 110
تاریخ انتشار: 26 بهمن 1399 - 22:03:36
printنسخه چاپی
sendارسال به دوستان
فرهاد ابراهیم پور
دیشب برق رفته بود اما موبایلم کار می کرد داشتم دنیای مجازی نگاه میکردم اطلاعیه ای نظرم رو جلب کرد دیدم نوشته مرکز خرید و فروش شعور .خیلی خیلی تعجب کردم  مگه میشه ؟ همه چیز برای خرید و فروش دیده بودم غیر از خرید و فروش شعور انهم نزدیکی خودمان  هر چه دقت کردم چیز دیگری ننوشته بود و توضیحاتی هم در باره این مرکز نداده بود فقط نوشته بود هر شب ساعت 2 نیمه شب در این مرکز خرید و فروش شعور انجام می شود .شماره تلفنی  برای تماس نداشت فقط ادرس داده بود وسط قبرستون ابادی. همین...
 


ساعت تازه 9شب بود و تا ساعت دونیمه شب خیلی وقت بود احتمالا کسی شوخی کرده یا اینم از اون برنامه های سرکاری هست .بی خیال شدم و تو تاریکی از طریق موبایل کمی موسیقی گوش کردم وکلی عکس دیدم و کمی هم پیام ها رو خوندم همه اینها 2ساعت طول کشید تازه 11 شب بود و سه ساعت دیگه تا زمان خرید و فروش وقت بود از فکر این مرکز خرید و فروش خارج نمی شدم وسوسه شده بودم که هر طور شده سری به قبرستان بزنم ولی تو اطلاعیه نوشته بود ساعت 2 نیمه شب پس هنوز زوده که بروم  .
 
ساعت یک ونیم با ماشین رفتم سمت قبرستون خیابان ملت خلوت بود و چند تایی موتور سوار و یکی دو تا ماشین در حال حرکت بودند از روبروی مخابرات که به قبرستان نگاه کردم هیچ خبری نبود رفتم سمت در قبرستان با ماشین داشتم می رفتم داخل یکهو صدایی شنیدم مثل کسی که نهیب می زند میگفت بی شعور کسی شب با ماشین نمی یاد تو قبرستون مگه نمی بینی همه خوابند.
 
مثل درختی که از سرمای سوزان یخ بزنه یخ زدم و نمی دونم چه شد که ماشین خاموش شد  و هر چه دوروبرم رو نگاه کردم کسی نبود. با دلواپسی و دلهره از ماشین پیاده شدم . دیگه اومدم بودم و بین رفتن و ماندن بالاخره ماندن را انتخاب کردم. ارام و بی انکه سر وصدایی کنم رفتم سمت قبرهای جلویی.همه جا  ساکت ساکت بود حتی صدای موتور و ماشین نمی اومد.  نه رهگذری ان دور در خیابان دیده می شد نه سگ ولگردی انگار همه رفته بودن خونشون و من تک و تنها تو قبرستون بودم . تا به خودم اومدم که برای چه اومدم قبرستون ده دقیقه ای مثل ادم های مسخ شده بودم فکرم از کار افتاده بود می خواستم انجا کنار سنگ قبری بنشینم بازم صدایی اومد که اهای روی مرده ننشین مگه نمی بینی خوابه  داشتم قبض روح می شدم هر چه جسارت و شجاعت داشتم روی هم ریختم تا پس نیفتم که ناگهان یکنفر دستمو کشید طرف خودش انقدر سریع کشید که نفهمیدم .
 
برای چند ثانیه ای انگار زیر و رو شدم انقدر سریع منو کشید که فکر کنم هزار کیلومتر در چند ثانیه طی کرده باشم  چشام خاک گرفته بود دست کشیدم روی پلکهام نوری ضعیف مثل نور فانوس دیدم که یکنفر در چند قدمی من ایستاده خواستم حرفی بزنم اون زودتر از من گفت هنوز 2 نیمه شب نشده کمی زود اومدی صبر کن.
 
مثل ادم های کوکی که اراده ای از خود ندارند منم هاج و واج نگاهش کردم. دست چپش کوتاهتر از دست راستش بود پاهاش برهنه بود و موهاش هم ریخته بود احساس کردم اینجا غریبه هستم و نمی تونم برای خودم تصمیم بگیرم که چه کار کنم  .  صبر کردم هوا تاریک نبود و اون فانوس هم دیگه دیده نمی شد می ترسیدم به چهره ان زن یا مرد نگاه کنم تشخیص اینکه زن است یا مرد برایم دشوار شده بود دست کردم داخل جیبم موبایلم در بیاورم گفت :  تو ماشین جا گذاشتی به دردت نمی خوره ؛ الان بازار شروع میشه من باید برم؛  یکی میاد که یک دست نداره ولی دو تا سر داره سر سمت چپش می خره سر سمت راستش میفروشه تو برای چه اومدی؟
 
من من برای خرید اومدم  
 
خرید چی ؟
 
خرید شعور
یعنی تو بی شعور هستی ؟
نه فکر میکنم شعور من کم است و یا ناقص هست
 
از کجا فهمیدی که شعورت ناقص هست ؟  مگر با شعور خودت می توانی بفهمی چه نقصانی و عیبی در شعورت هست ؟  
 
اینکه دقیق بفهمم نه ؛ نمی دانم ؛ اما کارهایی میکنم که بعدا که بهش فکر میکنم می بینم درست نبوده و نتیجه میگیرم که شعورم خوب کار نمی کند
 
به نظر تو شعور چیه ؟
شعور؛  بله شعور؛  به نظرم کسی که صاحب عقل و هوش و فهم است شعور دارد یا میگن ادم با شعوری است    
عقل چیه  هوش چیه  فهم چیه ؟
 
عقل به جمع اندیشه وفکر و هر انچه مربوط به دانستی های ماست که با ان تدبیر می کنیم .هوش هم فکر کنم به توانایی ذهنی و ذکاوت و سنجش سریع گفته بشه و فهم هم مربوط به ادراک ما که می تونه حاصل جمع عقل و هوش ما باشه .البته این نظر منه حتما تعریف های دیگری هم داره
 
تو حالا همه اینها را داری
کم و بیش دارم اما اعتراف می کنم که نه خیلی جاها کم می ارم
 
همین جا باش الان من باید برم
پس اون ادم یک دسته کی میاد؟
 
پشت سرت ایستاده / تا برگرشتم نزدیک بود بقول اوزیها زارترگ بشم و قبص روح کنم. دقبقا وسط قبرستون ایستاده بود یک هیکل اسکلتی با دو تا سر که یکی از سرها معمولی بود یکی دیگش دو برابر ان بود برای همین کمی به سمت راست کج شده بود  همون سمتی که دست نداشت. هوا خیلی سرد بود ولی اون  لخت بود ترس برم داشته بود شبیه همه کس بود شبیه هیچ کس هم نبود .غیر از من و اون هیچ کس دیگری انجا نبود هر چه دور و برم نگاه کردم غیر از قبرستون هیچ خونه و ساختمان و جاده و کوچه و خیابونی هم دیده نمی شد؛ انگار فیلم ترسناک می دیدم  دست زدم به صورتم که شاید دارم خواب می بینم ولی نه اصلا خواب نبودم چند ثانیه ای با وحشت گذشت تا اینکه گفت : فرمایش
 
من من من فلانی هستم اطلاعیه دیدم تو دنیای مجازی نوشته بووود مرمر مرکز خرید و فروش شعورشعور اینجاست اومدم نگاه کنم ولی مثل اینکه بد موقعی اومدم چون هییچکی نیومده
 
اتفاقا بموقع اومدی ؛ ادم های زیادی اومدن ؛ بیشتر برای فروش اومدن؛ اونا تو لاین بعدی هستند و تو نمی تونی ببینیشون
 
پس چرا این لاین غیر از من کسی نیست
 
چرا هست ولی تعدادشون خیلی کمه؛ پشت سرت هستن ولی تا نوبتشون نشه تو نمی تونی ببینیشون
چرا تعداد ادم هایی که شعور می فروشن بیشتره
 
اونا تو زندگیشون همه چیز را برای فروش می گذارند فکر میکنند شعورشان زیاده و خیلی شعور دارند و اومدن بفروشند
 
بعد چجوری می فروشند به کی می فروشند
 
اونا مثلا زرنگ هستند اونا کاسب هستند و تو زندگی خیلی چیزها رو می فروشند؛  راستی و درستکاری هاشون با دروغ می فروشند دوستی و وفا و مهر و مروت و حتی ابروی خودشان هم بنام خوبی ها می فروشند .
 
یعنی دغل باز هستند
 
شایدم هم باشند اما میان اینجا میگن ما شعورمان زیاده وانقدر هست که میتونه هر مشکلی رو حل کنه میتونه راه حل بده میتونه راه گشا باشه
 
یعنی این جور ادم ها همه کارهاشون درسته .عیب و نقصی ندارن همه تصمیم هایشان بر اساس شعوره
خودشون اینجوری میگن و فکر میکنند عقل کل هستند
 
بعد ببخشید اینا که میان برای فروش شعورشون چه کاره هستند
 
همه جوره هستند از کارگر و بقال و کارمند و راننده بگیر تا معلم و مهندس و دکتر و استاد و حتی پرفسور
عجب  میشه برم یکسری اونا رو از نزدیک ببینم بعد برگردم اینجا
 
نه نمیشه  تو برای خرید اومدی اگه خواستی تو صف فروش بری باید یه شب دیگه بیایی
 
میگم اسکی جان تو مرده ای دیگه؛  درسته ؟
 
می بینی که جلوت ایستادم و دارم باهات حرف می زنم فقط اگه سوال دیگه ای نداری بریم سر اصل مطلب .بگو چقدر شعور لازم داری و چقدر میخواهی بخری ؟
 
 ادامه دارد
 

 


ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
کد امنیتی:   
مجله خبری فیشور
اب و هوای  اوز
اوز امروز
عصر ایران
رقص گل
پایگاه خبری صحبت نیوز