تاریخ: 15 آذر 1403 - 03 جمادی الثانی 1446 - 2024 December 04
کد خبر: 289
تاریخ انتشار: 16 دي 1401 - 11:49:46
printنسخه چاپی
sendارسال به دوستان
داستان / فرهاد ابراهیم پور
بعد باران 
 
از شنبه تا دوشنبه باران بود، قبرهای سمت شمالی که اکثرا بدون سنگ قبرهستند، کمی فرورفتگی دارند. از ان سمت رد می شدم که صدایی شنیدم، هرچه به دوروبرم نگاه کردم کسی را آن اطراف ندیدم ، به راهم میخواستم ادامه بدهم دوباره صدایی شنیدم ،اینبار واضح تر بود میگفت   : من اینجام،  باز به آن اطراف نگاه کردم کسی نبود کمی هول شدم میخواستم بروم که یهویی پای راستم به سنگ قبر گیر کرد و یه صدایی از ته قبر میگفت من اینجام .
 


 
حوالی مردگان 
بعد باران 
 
از شنبه تا دوشنبه باران بود، قبرهای سمت شمالی که اکثرا بدون سنگ قبرهستند، کمی فرورفتگی دارند. از ان سمت رد می شدم که صدایی شنیدم، هرچه به دوروبرم نگاه کردم کسی را آن اطراف ندیدم ، به راهم میخواستم ادامه بدهم دوباره صدایی شنیدم ،اینبار واضح تر بود میگفت   : من اینجام،  باز به آن اطراف نگاه کردم کسی نبود کمی هول شدم میخواستم بروم که یهویی پای راستم به سنگ قبر گیر کرد و یه صدایی از ته قبر میگفت من اینجام .
 
باران که آمده بود بغل سنگ قبر به اندازه کف دستی سوراخ شده بود اما تاریک به نظر می رسید چیزی آن تو دیده نمی شد جز صدایی که شمرده و واضح می گفت من اینجام.
 
نمی دونم شما اگر آنجا بودید چه میکردید اما من کنجکاو شدم تا بدانم صدا از خود قبر است یا خیالاتی شدم هنوز آفتاب غروب نکرده بود و هوا نسبتا روشن بود هیچ آدم دیگری هم دور وبرم و آن نزدیکی ها نبود، تو خیابان ملت آدم هایی در رفت و امد بودند و ماشین هایی که مرتب رد می شدند حصار دور قبر مانع دیدن من می شد 
 
یک سنگ کوچک  از بالا انداخت توی سوراخی که درست شده بود، هیچ صدایی نشنیدم سرم را بردم نزدیک سوراخ تا بهتر آن داخل ببینم که ناگهان بوی تندی از داخل قبر به مشامم خورد، بوی کافور و گل محمدی با گل مانده به هم آمیخته بود ، سرم را آوردم بالا از بس تاریک بود هیچ چیزی آن تو ندیدم میخواستم بروم که دوباره گفت من اینجام .
 
  خب اگه تو اینجایی پس چرا نمی بینمت 
 
اگه هر آدمی مرد قراره تو ببینیش که دیگه مرده نیست 
 
چرا هست میشه خیلی از آدم های مرده را قبل از دفن دید یا تا چند مدتی توی قبرشون جدیدشان یا اسکلتی ازشون باقی می مونه 
 
اره راست میگی ولی من خیلی وقت پیش مردم 
 
کی 
 
نمی دونم ولی روز پنج شنبه سال      تو ماه رجب بود ان سالی که مثل دو روز پیش بارون اومد   
 
چی شد که مردی 
 
عمرم تموم شده بود 
 
چند سالت بود 
 
چند سالم بود بزار الان بهت میگم ۱۹سالم بود که عروسی کردم بعد خدا حمید بهمون داد و بعد جعفر و بعد سکینه و بعدش هم محمد و احمد بچه ها بزرگ شده بودند حمید زن داده بودم دختر عموش براش گرفتیم اره فکر کنم حدود ۵۰ سال داشتم 
 
 
خودت چکار میکردی 
 
من دو تا خر داشتم بار می بردم 
 
چی می بردی 
 
هیزم نمک گچ و خشت و اثاثیه و گندم و جو و هرچیزی که آدم خودش نمی تونست به تنهایی جابجا بکنه من بار خر می گردم و می بردم براشون .
 
میگم تو که سن و سال بالایی نداشتی چی شد که به این زودی مردی 
 
عمر دست من نیست که ولی همینکه نون بیارم بود همین هم منو کشت
 
یعنی خرت تو رو کشت 
 
بله همان خر لعنتی 
 
دو تا خر داشتم یکی بزرگتر از اون یکی بود خوب بار می برو اما اون یکی که جوانتر بود کمی چموش و حرف نشنو بود تو را اذیت می کرد و منم مجبور میشد چند بار به پشتش و کپلش بزنم تا درست راه بده و بار بدون دردسر به مقصد برسه
 
انروز خجه بارمون بود نزدیک اوز بودیم که ناگهان خر کوچکه چموشی درآورد خودمو بهش رساندم دو نهیب بهش دادم و یک چوپ زدم پشتش تا آروم بشه و درست راه بره چند دقیقه ای نگذشته بود که مثل کسی که لج کنه راهشو کج کرد و رفت طرف رودخونه لب رودخونه رسیده بود که بهش رسیدم خیلی عصبانی شده بودم برگشتم پشت سرش که برگردانم که پام سر خورد و افتادم تو رودخانه و خرهم سر خورد افتاد روی من دیگه نفهمیدم چی شد 
 
 
اینجور که میگی خره باعث مرگت شده 
 
بله همان خر لعنتی ولی مردم که نفهمیدن که اون خر باعث مرگ من شده همه تو روز تعزیه میگفتند خر بزرگه زده خر کوچکه و منو انداخته تو رودخونه 
 
عجب حکایتی داشتی اون خره بعد چی شد 
 
اون خر بزرگه راه خونه بلد بود  و وقتی تنها می ره خونه زن و بچه هام تعجب میکنند که چرا من و اون خر لعنتی بر نگشتیم فورا با همسایه ها میان سمت کوه و رودخونه و می بینن من مرده ام 
 
هر کوچکه هم مرد 
 
نه اون نمرد بر عکس اون خر بزرگه رو پسرم به مادرش گفته این خر باعث مرگ پدرم شده یا باید بکشیمش یا ردش کنیم بیچاره خر بزرگه که ردش کردن و به کس دیگه ای دادند
 
هر کوچکه چی شد 
 
اون احترام و عزت پیدا کرد و جو ووعلفش بیشتر شد و تو خونه ماند می بینی دست روزگار چطور یه اون خری که منو گشت عزت دیده اونی که یار وفادار و نان آور خانواده بود بی حرمت شد . 
 
راستی اسمت چیه 
 
اسم من محمد سعید است 
 
فامیلیت چیه ؟
 
فامیلی چی هست ؟
 
مثلا محمد سعید رازی 
 
اسم پدرش رازی بوده ؟
 
نه 
 
ما آنموقع چیزی که شما میگید نداشتیم من محمد سعید عبدالله هستم اسم بابام عبدالله بود
 
میگم کاری نداری داره شب میشه من باید برم
 
ما اینجا همه بیکاریم،  تونستی بیا 
 
باشه وقت کردم میام
 
حوالی مردگان 
بعد باران 
 
از شنبه تا دوشنبه باران بود، قبرهای سمت شمالی که اکثرا بدون سنگ قبرهستند، کمی فرورفتگی دارند. از ان سمت رد می شدم که صدایی شنیدم، هرچه به دوروبرم نگاه کردم کسی را آن اطراف ندیدم ، به راهم میخواستم ادامه بدهم دوباره صدایی شنیدم ،اینبار واضح تر بود میگفت   : من اینجام،  باز به آن اطراف نگاه کردم کسی نبود کمی هول شدم میخواستم بروم که یهویی پای راستم به سنگ قبر گیر کرد و یه صدایی از ته قبر میگفت من اینجام .
 
باران که آمده بود بغل سنگ قبر به اندازه کف دستی سوراخ شده بود اما تاریک به نظر می رسید چیزی آن تو دیده نمی شد جز صدایی که شمرده و واضح می گفت من اینجام.
 
نمی دونم شما اگر آنجا بودید چه میکردید اما من کنجکاو شدم تا بدانم صدا از خود قبر است یا خیالاتی شدم هنوز آفتاب غروب نکرده بود و هوا نسبتا روشن بود هیچ آدم دیگری هم دور وبرم و آن نزدیکی ها نبود، تو خیابان ملت آدم هایی در رفت و امد بودند و ماشین هایی که مرتب رد می شدند حصار دور قبر مانع دیدن من می شد 
 
یک سنگ کوچک  از بالا انداخت توی سوراخی که درست شده بود، هیچ صدایی نشنیدم سرم را بردم نزدیک سوراخ تا بهتر آن داخل ببینم که ناگهان بوی تندی از داخل قبر به مشامم خورد، بوی کافور و گل محمدی با گل مانده به هم آمیخته بود ، سرم را آوردم بالا از بس تاریک بود هیچ چیزی آن تو ندیدم میخواستم بروم که دوباره گفت من اینجام .
 
  خب اگه تو اینجایی پس چرا نمی بینمت 
 
اگه هر آدمی مرد قراره تو ببینیش که دیگه مرده نیست 
 
چرا هست میشه خیلی از آدم های مرده را قبل از دفن دید یا تا چند مدتی توی قبرشون جدیدشان یا اسکلتی ازشون باقی می مونه 
 
اره راست میگی ولی من خیلی وقت پیش مردم 
 
کی 
 
نمی دونم ولی روز پنج شنبه سال      تو ماه رجب بود ان سالی که مثل دو روز پیش بارون اومد   
 
چی شد که مردی 
 
عمرم تموم شده بود 
 
چند سالت بود 
 
چند سالم بود بزار الان بهت میگم ۱۹سالم بود که عروسی کردم بعد خدا حمید بهمون داد و بعد جعفر و بعد سکینه و بعدش هم محمد و احمد بچه ها بزرگ شده بودند حمید زن داده بودم دختر عموش براش گرفتیم اره فکر کنم حدود ۵۰ سال داشتم 
 
 
خودت چکار میکردی 
 
من دو تا خر داشتم بار می بردم 
 
چی می بردی 
 
هیزم نمک گچ و خشت و اثاثیه و گندم و جو و هرچیزی که آدم خودش نمی تونست به تنهایی جابجا بکنه من بار خر می گردم و می بردم براشون .
 
میگم تو که سن و سال بالایی نداشتی چی شد که به این زودی مردی 
 
عمر دست من نیست که ولی همینکه نون بیارم بود همین هم منو کشت
 
یعنی خرت تو رو کشت 
 
بله همان خر لعنتی 
 
دو تا خر داشتم یکی بزرگتر از اون یکی بود خوب بار می برو اما اون یکی که جوانتر بود کمی چموش و حرف نشنو بود تو را اذیت می کرد و منم مجبور میشد چند بار به پشتش و کپلش بزنم تا درست راه بده و بار بدون دردسر به مقصد برسه
 
انروز خجه بارمون بود نزدیک اوز بودیم که ناگهان خر کوچکه چموشی درآورد خودمو بهش رساندم دو نهیب بهش دادم و یک چوپ زدم پشتش تا آروم بشه و درست راه بره چند دقیقه ای نگذشته بود که مثل کسی که لج کنه راهشو کج کرد و رفت طرف رودخونه لب رودخونه رسیده بود که بهش رسیدم خیلی عصبانی شده بودم برگشتم پشت سرش که برگردانم که پام سر خورد و افتادم تو رودخانه و خرهم سر خورد افتاد روی من دیگه نفهمیدم چی شد 
 
 
اینجور که میگی خره باعث مرگت شده 
 
بله همان خر لعنتی ولی مردم که نفهمیدن که اون خر باعث مرگ من شده همه تو روز تعزیه میگفتند خر بزرگه زده خر کوچکه و منو انداخته تو رودخونه 
 
عجب حکایتی داشتی اون خره بعد چی شد 
 
اون خر بزرگه راه خونه بلد بود  و وقتی تنها می ره خونه زن و بچه هام تعجب میکنند که چرا من و اون خر لعنتی بر نگشتیم فورا با همسایه ها میان سمت کوه و رودخونه و می بینن من مرده ام 
 
هر کوچکه هم مرد 
 
نه اون نمرد بر عکس اون خر بزرگه رو پسرم به مادرش گفته این خر باعث مرگ پدرم شده یا باید بکشیمش یا ردش کنیم بیچاره خر بزرگه که ردش کردن و به کس دیگه ای دادند
 
هر کوچکه چی شد 
 
اون احترام و عزت پیدا کرد و جو ووعلفش بیشتر شد و تو خونه ماند می بینی دست روزگار چطور یه اون خری که منو گشت عزت دیده اونی که یار وفادار و نان آور خانواده بود بی حرمت شد . 
 
راستی اسمت چیه 
 
اسم من محمد سعید است 
 
فامیلیت چیه ؟
 
فامیلی چی هست ؟
 
مثلا محمد سعید رازی 
 
اسم پدرش رازی بوده ؟
 
نه 
 
ما آنموقع چیزی که شما میگید نداشتیم من محمد سعید عبدالله هستم اسم بابام عبدالله بود
 
میگم کاری نداری داره شب میشه من باید برم
 
ما اینجا همه بیکاریم،  تونستی بیا 
 
باشه وقت کردم میام
 
 
 

 


ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
کد امنیتی:   
مجله خبری فیشور
اب و هوای  اوز
اوز امروز
عصر ایران
رقص گل
پایگاه خبری صحبت نیوز